.

این منم،

زیرِ بارِ اندوهی دراز،

که در گلوی خشکِ زمان، مانده است!

بی‌سبب نیست،

اگر،

در امتدادِ روزهای سرد،

به دامنِ سپیدِ بانوی برف، چنگ زده،

و به التماسِ چشمانم،

فرزندِ میانه‌ی زمستانش را، آرزو کنم!

.

•••••••

.

این منم،

آمیخته با قطره‌های باران،

بُغضی که بارها،

جای آن دو چشمِ زیبایت،

بی‌اختیار، گریسته است!

بی‌سبب نیست،

اگر،

این شب‌ها،

اندیشهی مستِ شعرهایم،

دستانم را به شیرازِ چشمانت فراخواند!

.

•••••••

.

این منم،

لابه‌لای برگ‌های چنار،

وقتی که طوفانِ انتظار،

با شورِ دیگری، بر دلم چنگ می‌زند!

بی‌سبب نیست،

اگر،

زیر آوارِ این حادثه،

نبضِ شاعری، از ترس‌های نا‌به‌جا، آشفته جا‌به‌جا شود!

.

•••••••

.

این منم،

دورترین ستاره‌ای که در حسرتِ ماه،

نور،

از تشویشِ درونش، پیداست!

بی‌سبب نیست،

اگر،

شب بشکند،

منطقی‌ترین سکوتِ احکامِ قلب را؛

تا که فریاد زند:

"تغییر، حقِّ انسانِ عاشق نیست!"

.

•••••••

.

آری،

این منم،

درگیرِ غم‌انگیزترین مختصاتِ زمان،

وقتی که نمی‌دانم سرانجامم چیست!

بی‌سبب نیست،

اگر،

در جمله‌ای کوتاه، امّا خبری،

"توبه نکرده، تِکرار خطا کنم!"

.

•••••••

.


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها