.

منجّم که می‌شوی،

به کویر که می‌روی،

زندگی‌ات می‌شود یک تکّه آسمان؛

تکّه آسمانی که گاه،

خیالت را برده است به ناکجاهایی که آبادند!

.

•••••••

.

منجّم که می‌شوی،

به کویر که می‌روی،

در راهِ بازگشت از آن، چیزی کم خواهی داشت؛

کویر نخواهد گذاشت که دلت را، با خود برگردانی؛

دلت شده است هم‌بازی او!

.

•••••••

.

منجّم که می‌شوی،

به کویر که می‌روی،

گاهی، دلت، برای آسمانِ بی‌ستاره هم، تنگ می‌شود؛

آسمانی که حدّی ندارد و تو،

با دیدن آن،

مرزی بین صور فلکی، نخواهی گذاشت!

.

•••••••

.

منجّم که می‌شوی،

به کویر که می‌روی،

سکوت بی‌پایان ستارگان را، نیز، دوست خواهی داشت؛

همان‌هایی که هم‌همه‌ی بی‌مثال‌شان،

خواب را، از چشمان تو،

بارها ربوده‌اند!

.

•••••••

.

منجّم که می‌شوی،

به کویر که می‌روی،

تمام وجودت، می‌شود دو چشمی که پلک زدن را، نمی‌دانند؛

بعید است که زدنِ پلکی،

لذّت دیدنِ عشق‌بازیِ دو ستاره را، از تو محروم نَنُماید!

.

•••••••

.

منجّم که می‌شوی،

به کویر که می‌روی،

دلت می‌خواهد از روی تخته‌سنگی، پاهایت را، آویزان کنی؛

که اگر پهلویت بر پهلوی کسی تکّیه کرده باشد،

سخت است،

که دستی را، بر شانه‌ات نیابی!

سخت است،

که سری بر بازوانت، آرام نگرفته باشد!

سخت است،

که نشود، توجّه تمامِ آسمانیان را، به خود جلب نُمایی!

.

•••••••

.

آری،

منجّم که می‌شوی،

به کویر که می‌روی،

تمامِ فکرت،

تمامِ ذهنت،

و تمامِ خیالت،

می‌شود حکومت دوست!

.

•••••••

.


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها