.

زهدِ پنهانی من!

آن‌گاه که در قعر دلم، حیرانِ تماشای تو می‌شدم،

آن‌گاه که تپشِ عاشقانه‌هایم را، گوش تا گوش، برای تو زمزمه می‌کردم،

نازِ نگاهت،

هم‌چون آتشی بر آب،

موج جنونم را چُنان لمس می‌کرد که سال‌ها،

تشویش‌های جان بی‌تابم را، آرامشی ابدی می‌بخشید!

.

•••••••

.

زهدِ پنهانی من!

آن روزها گذشته‌اند و این شب‌ها،

نه واژه‌ای می‌تراود،

نه احساسی از درون می‌شکفد؛

تنها،

من مانده‌اَم و اندکی از یادت که در گلوگاه جانم، آماسیده است!

.

•••••••

.

زهدِ پنهانی من!

دلِ من می‌گیرد؛

گاهی که در کشاکش دردی و دست‌های‌مان از هم جداست!

باور کن،

پژواک سینه‌های پُر دردمان،

روزی،

پرده‌ی گوش بد‌خواهان‌مان را خواهد لرزاند؛

تا اندیشه‌ی آفت‌زده‌ی‌شان، در توهم جاهلانه‌ی خویش دفن شود!

.

•••••••

.

زهدِ پنهانی من!

این شب‌ها که بارها از تو جا مانده‌اَم،

می‌دانی چه بی‌اندازه،

دلم،

تَنگِ گاه‌های قربتِ قلب‌های‌مان می‌شود؟!

شاید،

تقدیر آن نیست که رازهای موهوم عشق‌مان، بر همگان فاش شود!

به تو سوگند،

که در حسرت اندیشه‌ام،

این شب‌ها،

هوسی نهفته است که عصیانش، این رازها را تا ابد عریان می‌کند!

.

•••••••

.

آری،

زهدِ پنهانی این شب‌های من؛

به تو سوگند!

که سوگند این شب‌ها را،

دیر یا زود،

با سرشک‌های پنهانی‌ام، رسوا می‌کنم!

.

•••••••

.


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها